کد مطلب:106425 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:180

خطبه 040-در پاسخ شعار خوارج











[صفحه 218]

از سخنان آن حضرت (ع) است كه درباره خوارج نهروان فرمود هنگامی كه شنید آنها می گویند جز حكم خدا حكمی نیست. آری این گفتار حقی است ولی از آن اراده باطل كرده اند (معاوبه با قرآن بر نیزه كردن خوارج را فریب داد، ظاهر كار معاویه دعوت بداوری قرآن بود، اما در باطن قصد تشتت و تفرقه مسلمین را داشت) آنچه خوارج اظهار می دارند لا حكم الا لله) پذیرفتنی است ولی نظر آنها از ادای این سخن كه فرماندهی و حكمرانی از آن خداست نپذیرفتنی، زیرا مردم ناگزیرند برای اداره امورشان فرماندهی نیكوكار، یابد كار داشته باشند (تا اگر حاكم نیكو كار باشد) ایمان دارندگان به سعادت آخرت و كفار نیز بخیر دنیوی شان دست یابند و خداوند آنها را به پایان كارشان برساند. و به وسیله او اموال بیت المال مسلمانان گردآوری شود، دشمنان خدا سركوب، راهها امن و حق بیچارگان از زورمداران گرفته شود. رعایای مومن آسوده خاطر شوند، و از ستم ستمگران در امان بمانند. به روایت دیگر هنگامی كه حضرت گفته خوارج را شنید، فرمود: درباره شما حكم خداوند را انتظار می كشم.... در ادامه، سخن را چنین بپایان رساندند كه در حكومت امیر نیكوكار، پرهیزگار به خواسته های خود كه سعادت اخ

روی و جلب رضای خداوند است می رسد و در حكومت امیر بد كار افراد بد كار و با شقاوت بهره دنیوی خود را خواهند برد، تا بدان هنگام كه روزگار بد كار بسراید و مرگ او فرا رسد. منظور از این فرموده حضرت: كلمه حق یراد بها الباطل، رد و انكار آن چیزی است كه در ذهن خوارج از صحت ادعای پیروان معاویه كه: بیایید كتاب خدا را داور قرار دهیم جا گرفته بود. بنابراین معنای واقعی سخن چین است، دعوت پیروان معاویه از شما بداوری كتاب خدا، سخن حقی است، ولی آنها قصد باطل و نادرستی دارند و آن فروكش كردن شدت جنگ و تفرقه آرا و مانند این امور است كه صحیح نیست انجام شود. كلام حضرت، در پاسخ خوارج كه حكمی جز حكم خدا نیست تصدیق گفته آنها از جهت حقیقت معنای كلمه است، نه آنچه به نظر آنها می رسیده حق بوده است زیرا تمام دستورات را، در فرمانهای صریح و احكام روشن خداوند محدود كردن، صحیح نیست، بدین معنا كه برای بنده خدا هیچ دستورالعملی جز كتاب خدا نباشد. بدین دلیل كه بیشتر احكام فرعی بصراحت در قرآن نیامده، با این كه حكم خدایی هستند و از طریق اجتهاد و دیگر طرق برای كسانی كه اهل استنباط و اجتهادند بدست می آیند. و آنها كه اهل اجتهاد نیستند لازم است كه بدین اح

كام عمل كنند. چون نظرخوارج از جمله لا حكم الا لله این بوده، هر حكمی كه در كتاب خداوند نباشد پیروی كردن از آن جایز نیست و عمل بدان نارواست، حضرت فرموده اند: بلی جز حكم خدا حكمی نیست، اما خوارج از طریق نفی حكم غیر خدا می خواهند فرمانروایی را از غیر خدا نفی كنند، بدین شرح وقتی كه برای غیر خدا هیچ دستوری نباشد، حكومت و فرماندهی غیر خدا نیز نفی می شود. زیرا استنباط حكم و در نظر گرفتن خیر جامعه از وظایف حكومت و در رابطه با رعایت حال مردم است. نفی حكم غیر خدا بوسیله خوارج، موجب نفی امارت و حكومت انسانهاست. نفی حكومت و امارت از ناحیه خوارج سبب شد تا امام (ع) آنها را تكذیب كرده بفرماید: مردم بضرورت باید امیری نیكوكار یا بدكار داشته باشند. به عبارت دیگر سخن خوارج را حضرت بصورت قضیه شرطیه متعدد آورده و رد كرده است بدین سان كه چون خوارج نفی حكم غیر خدا را كردند در حقیقت نفی امارت و حكومت كردند ولی نفی امارت و حكومت غیر خدا كردن امر باطلی است. نتیجه آن كه ادعای خوارج نیز باطل است سپس حضرت نقیض تالی قضیه را استثناء كرده، می فرمایند: ولی ناگزیر برای جامعه امیری نیكوكار یا بدكار لازم است بنابراین گفته خوارج كه هیچ حكمی جز ح

كم مخصوص از جانب خدا قابل قبول و اجرا نیست، مردود می باشد. توضیح كلام امام (ع) كه برای جامعه امیری خوب یا بد ضرورت دارد، این است كه انسان با نفس اماره قرین آفریده شده، و نیازمند تمامی قوای جسمانیش می باشد و نفس اماره سرچشمه تمام بدیهاست. بدین جهت خواسته های مردم گوناگون و متضاد هم اند و دلهایشان پراكنده است بنابراین نظام زندگی آنها، در حیات و بقا محتاج فرماندهی است، كه مسلط بر اوضاع و احوال باشد و خواسته های نابجا و گوناگون، از ترس او بهم نزدیك و دلهای متفرق از هیبت او مجتمع و دستهای تجاوزگر از اقتدار او بسته شوند، زیرا سرشت آدمیان چنین است كه آنچه می خواهند بهر شیوه ای بدست آرند، و هر كسی را به بهانه دشمنی سركوب كنند. انسانها از این ماجراجویی جز بوسیله باز دارنده ای قوی و مانعی بزرگ دست بردار نیستند. در این زمینه شاعر زبردست عرب (متنیی) چه زیبا و با صراحت حقیقت را بیان داشته است. لایسلم الشرف الرفیع من الاذی حتی یراق علی جوانبه الدم و الظلم من شیم النفوس فان تجد ذاعفه فعله لایظلم خلاصه بیت دوم این است كه وارستگی دلیل می خواهد، وگرنه ستمگری مطابق سرشت انسانی است و نیاز بدلیل ندارد. با تحقیق و كنكاش د

رمی یابیم، ادله ای كه انسان را از ستمگری باز می دارند چهار چیزند بگونه ذیل: 1- عقل سركوب دهنده 2- دیانت مانع شونده 3- ناتوانی باز دارنده 4- سلطان جلو گیرنده، فرمانده غلبه دارنده از دیگر موانع ظلم سودمندتر است، چه این كه عقل و دیانت، در بسیاری از موارد در برابر خواسته های نفسانی شكست می خورند. بنابراین ترس از سلطان بزرگترین مانع ظلم خواهد بود و برای جامعه سودآورتر هر چند آن امیر فرمانده بدی هم باشد. از رسول خدا (ص) روایت شده است كه خداوند این دین را با افرادی كه در آخرت بهره ای ندارند تایید خواهد كرد. و در روایت دیگر فرموده اند: خداوند این دین را بوسیله گروهی فاسق تایید می كند. در حدیثی دیگر فرموده اند: پیشوای ستمگر در مقایسه با آشوب و فتنه از آن دو بهتر است، با این كه در هیچ كدام خیری نیست، البته بعضی شرور از جهتی خیرند. توضیح آن كه پیشوای ستمگر بودنش از نبودنش كه موجب فتنه و هرج و مرج در میان مردم شود بهتر است، بدین سبب كه اصلاح پاره ای از امور به وجود وی بستگی دارد، هر چند از جهت این كه ستمگر است خیری در او نباشد، چنان كه رسول خدا (ص) فرمود، در هیچ كدام خیری نیست ولی وجود و هیبت فرمانده، در میان مردم، از گ

سترش فتنه و آشوب جلوگیری می كند، پس اندك خیری به وجود او حاصل می شود، كه در صورت نبودش، آن خیر وجود نخواهد داشت. بنابراین وجود امیری در جامعه لازم است. و همین است شرح فرموده امام (ع) كه برای مردم ناگزیر باید فرماندهی نیكوكار یا بدكار وجود داشته باشد. اما فرموده آن حضرت: یعمل فی امرته المومن و یستمتع فیها الكافر مومن در سایه فرماندهی به اجر اخروی خود می رسد و كافر نیز بهره دنیایی خود را می برد چون ضمیر در امرته به امیر باز می گردد، محتمل است كه منظور از امیر، امیر نیكوكار یا امیر بدكار باشد، این كه فرموده اند: مومن بمقصود نیكوی خود دست می یابد، دلیل است كه باید امیر، امیر نیكوكار باشد، و این كه فرموده اند كافر بهره دنیوی خود را می برد دلیل است كه امیر بدكار باشد. اگر ضمیر چنان كه گفتیم به امیر برگردد و امیر را در هر دو عبارت به معنای مناسبش بگیریم از آنچه بعضی از شارحان عمل كرده و ضمیر امرته را به فاجر برگردانده اند بهتر است زیرا اگر منظور امیر فاجر باشد. احتمال این كه مومن در حكومت وی بهره اخروی خود را ببرد نیست. با این كه منظور حضرت این است كه شخص مومن، در امارت و فرماندهی امیر نیكوكار موافق فرامین و نواهی پ

روردگار عمل می كند، چه این كه توان انجام كارهای نیك در زمان امیر نیكوكار میسور است. و مقصود شخص كافر نیز در زمان فرماندهی امیر فاجر و بدكار حاصل می شود، زیرا كافر در خوشیهای دنیویی كه مخالف فرامین خداست غرق می شود، و این حالت برای كافر هنگامی كه امكان مخالفت با دین باشد ممكن است. منظور حضرت از یبلغ الله فیها الاجل، بهنگام امارت امیر نیكوكار یا بدكار در همه حال اجل خداوندی فرا خواهد رسید، این است كه فرا رسیدن اجل بدكاران را یادآوری كند تا از انجام دادن كارهای زشت برحذر باشند. در فراز بعدی سخن، امام (ع) فایده وجودی امیر را توضیح داده می فرمایند: و یجمع به الفیی... القوی بیت المال بوسیله امیر جمع آوری، دشمنان سركوب و راهها امن.... می شود. ضمیر در تمام افعال به امیر بمعنای مطلق باز می گردد، زیرا تمام این فواید از بركت وجود امیر حاصل می شود، چه نیكوكار باشد، چه بدكار، تایید این ادعا این است: تمام مردم اتفاق نظر داشتند كه خلفای بنی امیه به استثنای دو یا سه نفرشان از قبیل عثمان و عمر بن عبدالعزیز فاجر بودند، در عین حال بوسیله آنها بیت المال جمع آوری، سرزمینها فتح و از مرزهای اسلام پاسداری و راهها امن شده بود. نیروم

ند را در برابر حق ضعیف، بازخواست می كردند، و ستمگری آنها به انجام این امور ضرری نمی زد. آخرین فراز كلام حضرت در این گفتار كه حتی یستریح بر و یستراح من فاجر نتیجه وجودی امیر نیكوكار و انجام پذیری امور فوق الذكر این است، كه افراد نیكوكار آسایش یابند و از تجاوز بدكاران در امان باشند. نظر دیگری در شرح بیان حضرت چنین داده شده است: جمع آوری بیت المال، سركوبی دشمنان و امنیت راهها، همچنان بوجود امیر و فرمانده، نیكوكار یا بدكار برقرار خواهد بود، تا نیكوكار با مردن راحت شود، و یا با مرگ و یا بركناری امیر بدكارآسایش یابد. معنای روایت دوم بسیار روشن است و نیازی به توضیح ندارد.


صفحه 218.